، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

دل نوشته

سلام دخترکم عزیزم الان شما 37 هفته و 4 روز سن داری عشقم. روزها الان خیلی دیر میگذره نمیدونم کی میای توی بغلم اما یه حسی بهم میگه که خیلی زود زود میبینمت .خیلی منتظر اون لحظه ی زیبا هستم نمیدونم وقتی ببینمت و وقتی بغلت میگیرم چه حسی میتونم داشته باشم ممکنه از خوشحالی اشکم در بیاد . بابایی این روزا خیلی زیاد حواسش به منو تو هست .خیلی به مامانی کمک میکنه گاهی دلم میسوزه براش که نمیتونه تا وقتی بغلت کنه حست کنه دوست داره زودتر ببینتت. گاهی باهم صحبت میکنیم که تو شبیه کی میشی اما آخرش میگیم شبیه هر کسی بشی ما دوست داریم و دنیای ما میشی. این روزا یه چیزی توی چشمای بابایی هست نمیدونم شاید نگرانی شاید چیزه دیگه اما وقتی صحبت تو میش...
16 خرداد 1392

بدون عنوان

من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش مترادف “دلتنگی” نمیشود… کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!! درد دارد… ...
5 خرداد 1392

36 هفته

سلام دختر گلم عزیزم  الان ٣٦ هفته ای شدی و خیلی دیگه نمونده به اومدنت توی بغلم . تو این مدت هم اتفاق خوب افتاد هم بد. اتفاق خوب این بود که پارساجون ( عمو محمد اینا ) اومد مشهد و چند روز بودن و ما هم رفتیم مشهد و  چند روزی رو خوش گذروندیم اما خیلی زود تموم شدو رفتند تهران . یه شب هم رفتیم حرم امام رضا و برای همه دعا کردیم و آخر هم از خدا خواستم که تو رو سالم توی بغلم بذاره و زایمانم راحت باشه .  اتفاق بد هم این بود که شما چند روزی خیلی کم تکون میخوری و من میترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه. برای همین رفتم دکتر و برام سونو نوشت تا ببینه یه وقت مایع دورت کم نشده باشه اون روز صدای قلبت هم شنیدم ماشالا خیلی محکم و قو...
4 خرداد 1392
1